يك لحظه با شكستن قلب مهربانت قلب من نيز ميشكند
اينگونه دلگير نباش ، يك لحظه غم تو مرا به ماتم مي نشاند
يك لحظه اشك ريختنت دلم را مي سوزاند
اشك نريز كه يك عمر مرا گريان خواهي ديد
طاقت ندارم ببينم كه از لحظه هاي در كنار من بودن اينگونه پريشاني
اگر تو را آزار مي دهم دست خودم نيست
عاشقم و دلم نميخواهد كه روزي دوباره تنها شوم
اگر تو را با حرفهايم ميرنجانم مرا ببخش
من گرفتار توام و طاقت بي تو بودن را حتي براي لحظه اي ندارم
يك روز بي تو باشم دنيا برايم تيره و تار خواهد بود
بيخيال زندگي من نيز خواهم رفت به جايي كه ديگر حس نكنم بي تو هستم
يك لحظه با سكوتت صداي فرياد مرا خواهي شنيد
سكوت نكن تا ناله نكند قلبي كه طاقت سكوت تلخ تو را ندارد
يك لحظه با نبودنت مرا به آتش خواهي كشيد
حالا كه آمدي براي هميشه با من باش كه طاقت سوختن را ندارم
ديگر تني ندارم براي سوختن
هر كه آمد مرا سوزاند ، نابود كرد مرا
تو ديگر با ما اينگونه نباش
مرا دوست داشته باش
هميشگي باش
يك لحظه بي محبتي ببينم از غم و غصه مي ميرم
يك لحظه ببينم كه از من خسته اي ديگر به من نگو كه چرا اينقدر دل شكسته اي
نميخواهم يك لحظه دور از تو باشم واي به آن روزي كه يك عمر بي تو باشم
آن روز عمري باقي نخواهد ماند زيرا در همان لحظه رفتنت ديگر مرا نخواهي ديد